تشویق و تنبیه
انسان دارای دو جنبه ی پیشرو و ایستا است. جنبه ی پیشرو، نیروی محرکهی او برای تکامل و ترقی است و جنبهی ایستا به هرجا رسید میخواهد آن را منزل قرار دهد و همان را انجام دهد و بر آن تعصب ورزد. از این جهت، در تربیت چون جنبه ایستا کارش با اندرز درست نمیشود پای مسایل دیگر یعنی تنبیه بمیان می آید ولی برای جنبهی پیشرو که همان جنبهی آگاه و فطری است، اندرز و توضیح و آگاه کردن و تشویق کافی است.
قرآن نسبت به این که دست دزد باید قطع شود، میفرماید: «اَلسَّارِقُ وَ السَّارِقَه، فَاقطَعُوا اَیدِیَهُمَا، جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکالاً مِنَ الله1»:"زن و مرد دزد را به سزای آن چه کردهاند، دستشان را به عنوان کیفری از جانب خدا ببرید و خدا توانا و حکیم است" دراسلام تنبیهات حدّ خاص دارد. مثلاً در مورد کسی که دزدی کرده میگوید: 100 ضربهی شلاق؛ نه 99 و نه 101، این یعنی چه؟ یعنی این که به ضارب می گوید این تو نیستی که میزنی! خدا وقتی حدّ را مشخص میکند، ضارب یا شلاق زننده را از صحنه خارج میکند. به مضروب هم میگوید این حکومت من است. تو از من میخوری نه از اینها! خدای تعالی با معین کردن حدّ، انسان و نفسانیت او را از وسط حذف می کند.
در اسلام اقامهی حدود برای بزرگ شدن محارم الهی است. انسان نوعاً به گونه ایست که اگر برای ارتکاب محارم تنبیه شود، محارم در نظرش بزرگ میگردد. بعضی اقامهی حدود را خشن، غیر منطقی یا منقضی خدمت میدانند. میگویند تنبیه مربوط به یک عصر و شرایط خاص بوده و وقت آن گذشته است. اینافراد شک و تردیدشان در اجرای حدود به این برمیگردد که انسان را نشناختهاند و نمیدانند با چه موجودی طرفند؟ اگر کسی بخواهد از اقامهی حدود دفاع کند، باید اول در تعریفی که از انسان دارد تجدید نظر نماید.
قرآن در رابطه با کل حرکت انسان میگوید: «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ اَیْدِی النّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون »:"به سبب آن چه مردم عمل کردند، فساد در دریا و خشکی پدیدار شد تا سزای بعضی از آن چه را که کردهاند به آنان بچشاند، باشد که باز گردند" یعنی از بعضی از آن چه که عمل یا کسب کرده اند، یک قسمت از دستاورد و نتیجهی عمل به آنان چشانده شود تا بفهمند کاری که کرده اند معنایش چه بود و عاقبتش چیست؟ مثلاً بچهای که در عالَم کودکانه میخواهد خودش را از آپارتمان هفت طبقه پرت کند و آن را یک نوع بازی می داند، شما با او چه میکنید؟ اگر او را با احتیاط از طاقچهی نیم متری پرت کنید، او معنی هفت طبقه را خواهد فهمید و نتیجه کار دستش میآید! یعنی وقتی گوش نتوانست بفهمد، تجربه میتواند معلم خوبی باشد. گاهی انسان با درد و مصیبت، مطلب را چنان میفهمد که هیچ گاه با اندرز و مطالعه و خواندن نمی توانست بفهمد. انسان به دلیل خیره گی در لذت که از خواص و جنبهی ایستای اوست، توجهی به اندرز نمیکند. اما لمسِ تلخی و رنج، کسی را که مست لذت شده، به هوش میآورد و حواسش را جمع میکند. این گونه است که گاهی شکست به انسان درس میدهد و پیروزی انسان را به خواب خرگوشی فرو میبرد! انسان به دلیل وضعی که دارد، تنبیه بیشتر از تذکر بر او تأثیر می گذارد، چون انسان گوش خودش را بدهکار تذکر نمیکند ولی همین انسان نمیتواند رنج را نفهمد! وقتی که لذت مانع فهم شود، طبیعتاً رنج میتواند انسان را از خواب بیدار کند.
مثلاً وقتی انسان دندانش درد میگیرد، میفهمد که تمیز نکردن دندان خطرناک است و بعد از یک دنداندرد، اگر مسؤولیت پذیر باشد، مرتباً دندانها را مراقبت میکند؛ بهنحوی که ممکن نبود با خواندن چند کتاب این نتیجه گرفته شود. انسان درسهای عملی و تجربی را بهتر از درسهای دیگر میفهمد. یعنی اگر در کسی جنبهی ایستا حاکم شد، با همان زبان باید با او صحبت کرد و چون چیزی جز لذت نمیفهمد، چیزی هم جز رنج نمیتواند او را به خود آورد و برایش هشدار باشد! پس داروی به هوش آوردن انسانی که غرق در جنبهی ایستا است تنبیه است، اما فردی که خودش به هوش آمده و متوجه است، داروی او تشویق، تذکر، تعلیم، گفتگو و موعظه است. سعدیگوید:
گاهی درشت گوی که صد کوزهی نبات
گه گه چنان به کار نیاید که حنظلی
حنظل میوهی بسیار تلخی است که در تلخی ضرب المثل است و برای مداوا بهکار میرود. میگوید حنظل گاهی خیلی بهتر از یک کوزهی نبات میتواند داروی جنبهی نفسانی انسان باشد. بهعبارت دیگر ناکامی، شکست، مصیبت و ناامنی و غیره، بهتر میتواند جنبهی نفسانی انسان را مداوا کند. مثلاً جامعهای که دچار تفرقه شده، ضربهی جنگ او را متشکل میکند.
شما فکر می کنید چرا برای زلزله نماز آیات میخوانند؟ چون زلزله نشانهای از خداوند حکیم برای بیداری ما که سکون و آرامش زمین را فراموش کردهایم می باشد و به این وسیله شکر او می گوییم. زلزله گرچه تلخ و ناگوار است ولی کاری میکند که صد کوزه نبات نمیکند! زلزله گاهی به انسان درسی میدهد که رشد و توسعه ی اقتصادی نمیدهد! اگر جایی باران خوب ببارد و از نظر رشد اقتصادی کاملاً تأمین شود، همه اش شِکر و کوزهی نبات است، اما آیا اینها میتواند غافل و مدهوش را بهوش آورد؟ صدمات و رنجهایی که درعالَم بر انسان وارد میشود، همه حنظل و برای مداوای نفسانیت انسان و داروی شفابخش برای بیهوشان است.
شما هرکدامتان که در رژیم سابق درکمیته یا زندان بودید، آیا در آن جا بیشتر به یاد خدا بودید یا وقتی که به بند محکومین منتقل میشدید؟ این نفس شماست که الان شهادت میدهد که آن جا برای جنبهی نفسانی مثل دوا بود. جامعه هم با دیدن این مسایل ، تربیت شد و ترس را از خود دور کرد و دلها به هم نزدیک گردید و انقلاب بوجود آمد. جامعه کنونی ما محصول همان تربیت هاست. اگر بعد از پیر.زی انقلاب، درجامعه عشق به شهادت پیدا شد و آن طور درجبههها جانفشانی کردند، همه محصول صبر وایثار مجاهدان صدر انقلاب بود. ولی حالا که شلاق برداشته شده، نفسانیات دوباره طلوع کرده و اختلاف آغاز شده است! « اِنَّ الاِنسَانَ لَیَطغَی َان رَاَهُ استَغنَی »:"حقّا که انسان همین که خودرا بی نیاز پندارد، سرکشی میکند"میگوید انسان به مجرد اینکه احساس بینیازی کرد، طغیان مینماید. «وَ لَو بَسَطَ اللهُ الرِّزقَ لِعِبَادِه، لَبَغَوا فِی الاَرضِ »:" اگر خدا روزی را بر بندگانش فراخ گرداند، مسلماً در زمین سربه طغیان برخواهند داشت". چه کسی بهتر از خدا بندههایش را میشناسد؟ میگوید اگر خدای تعالی رزق را در زمین بسط دهد، جنبه نفسانی چون فراخی و وسعت ببیند، اهانت به کسی نباشد، شروع به لگداندازی میکند! دوای نفسانیت، حنظل و تلخی و کمبود است تا باعث شود انسان به فکر بیافتد و از نفسانیت خود بکاهد. با کم شدن نفسانیات، عقل و قلب هوای آزاد استشمام کرده و جان میگیرند و حواس فرد جمع میشود. انسان وقتی در رفاه است هیچ یادش به فقرا و بدهکارانی که شب را چطور به صبح میرسانند نیست. ولی بعد از یک مصیبت، رنج محروم ومظلوم را میفهمد.
1- فلسفهی تنبیه
وقتی ما فلسفهی چیزی را دانستیم، احکام و مسایل جزیی آن را هم میتوانیم تشخیص بدهیم. درحقیقت، فلسفهی وجودی هر عملی به کل مسایل آن جهت می دهد. فلسفهی تنبیه چیست؟
الف- بروز شخصیت در کودک
معمولاً در مرورگذشتهی افراد خاطی، روی این مسایل تکیه دارند که چون شحص در فلان محیط بوده و تعلیم و تربیتها و رفقای ناجور داشته، بنابراین مسؤولیتی متوجه او نیست؛ به زبان بی زبانی می گویند او کوچکتر از آن بوده که برای خود خطی داشته و تصمیم بگیرد! این چنین دلسوزیها که در قالب معاف بودن انسان از مؤاخذه بیان میشود، ترحمهایی است که شخصیت انسان را خرد میکند. حرفِ خیلی از جامعهشناسان که این گونه با مسایل برخورد میکنند این است که «انسان ناتوانتر از آن است که بتواند در مقابل جریانات و تاریخ بایستد». میگویند انسان بازیچهی تاریخ است و حرکت آن او را به این شکل درآورده است؛ با وجود طبقات اجتماعی و خصلت وابستگی به طبقه، طبعاً باید این چنین فکر کند و تا این وابستگیها را دارد، شناخت و تفکر و عادت و عرف و عقیدهی او طبعاً باید این چنین باشد. بنابراین زدن و تنبیه کسی به خاطر فحشا و برای اینکه چرا این چنین بوده، کار لغوی است!
شاید در نگاه اول به نظر برسد که چنین نظریاتی دارد از ظلم جلوگیری میکند، اما با نگاه دقیقتر می بینیم که دین با تنبیه فرد میخواهد بگوید تو بزرگتر از آن هستی که فشار محیط یا طبقات اجتماعی یا فرهنگ قوم یا مجموع آنها بتواند تو را همراه خود ببرد. تو از تمام این قدرتها گران سنگ تر و وزنهی تو از وزنهی همهی اینها بیشتر است! میزان خشونت اسلام در این تنبیهها، نمایشی از ایمان دین به توانایی انسان است و گذشت و عفوی که این دسته از جامعه شناسان از انسان در این شرایط میکنند، شهادتی است که آنها انسان را خیلی ناتوان میبینند و اینجاست که دوستی و دشمنی با یک نظر دقیق باید ارزیابی شود.
ب- بیداری عقل
منطق عقل زور نیست بلکه نور است. از خصوصیات عقل این است که اگر زور باشد نمیپذیرد و لج میکند. برای راه انداختن عقل، یک جو منطق از یک خروار زور موثرتر است. در مقابل هم اثر یک جو زور برای نفس، از یک سخنرانی منطقی و کتاب بیشتر می باشد. دو طبیعت در وجود انسان است؛ اگر انسان بنا را بر "خود" گذاشت، تمام صفات نفس در او طلوع میکند و اگر بنایش بر "فهم و عقل" قرار گرفت، تمام صفات عقل در او ظاهر می شود. فلسفه تنبیه برای این است که عقل بیدار شود و هرچه عقل بیدارتر شود، تنبیه کمتری مورد احتیاج است. اما اگر فرض بر این شد که با حاکمیت نفس، عقل پوشیده گردد، در اینصورت هر چه حکومت نفس شدیدتر باشد، خشونتی که باید بهکار برده شود بیشتـر خواهد بود. قرآن در باره کفّار که عقل و فهم آنان پوشیده شده و نشانه های واضح خدا درنمی یابند، میگوید:« ...وَ لیَجِدُوا فِیکُم غِلظَه... 1»:"و آنان باید در شما شدت بیابند!" چون نفسشان بر آنها استیلا دارد و زبان فهمشان زوراست. از این جهت می گوید مواظب باشید که از شما خشونت احساس کنند و شما را راحتالحلقوم فرض ننمایند؛ باید قدرت تشر را درکلام، نگاه، رفتار، اقدام، تصمیم و در موضعگیریهایتان بر آنها حفظ کنید.
ج – مصونیت و خودکفایی
تنبیه معنایش این نیست که مطلق است و دست برای هرگونه کاری باز است، بلکه طبق آیه « لِیُِذیقَهُم بَعضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُم یَرجِعُونَ »، باید فقط "بخشی" ازعملکرد کودک را به او بچشانیم. حدّ این کار هم برگشتن و بیدار شدن است، مثلاً وقتی به بچه بگویید بخاری دست را میسوزاند! اگر توجه نکرد و دست زد، خود بخاری به او درس میدهد! گاهی هم پدر همین کار را میکند، یعنی دست او را با احتیاط نزدیک بخاری میبرد. این کار باعث میشود که او در آینده احتیاط نموده و تاول بزرگی کف دستش در نیاید! همهی تنبیهات از این قبیل است؛ یعنی برای این که بدتر نشود؛ کمتر را می چشانند تا مصونیت پیدا شود. همان کاری که اطبا در واکسن آبله میکنند. آنان کمی از میکروب ضعیف شده را به بدن وارد میکنند تا بدن پادزهرش را تهیه نماید و آمادهی مقابله شود. زمانی که میکروب وارد شد، داروخانهی بدن داروی لازم را که قبلاً فراهم کرده روی تازه وارد میریزد و با از بین بردن آن، مریض و دیگران را که ممکن است از طریق او واگیر شوند، نجات میدهد. از این جهت میگوییم که بدن مصونیت پیدا کرده است. تنبیه عیناً مثل واکسینه کردن فرد است.
2- دو نکته ی مهم در تنبیه
ایه ی« لِیُِذیقَهُم بَعضَ الَّذِی مَا عَمِلُوا لَعَلَّهُم یَرجِعُونً » می گوید که دو نکته را باید در تنبیه رعایت کرد: 1- حدود 2- هدف.
همیشه باید "حدّ معینی" از نتیجهی عمل را به عنوان تجربه و لمس و ادراک کودک به عنوان "بَعضِ مَا عَمِلُوا "، به او تزریق کرد. اگر دست را در تنبیه باز گذاشت، مثل این می ماند که بچهای را که میخواهد آبله کند، درمیکروب آبله بگذارند! از طرف دیگر هدف باید «لَعَلَّهُم یَرجِعُونَ» باشد؛ برگشتن و اصلاح شدن باشد، نه خنک شدن دل پدر و مادر یا تسکین معلم و غیره! وقتی پدر تحت تأثیر ناراحتی بچه را بزند، زدن او زدن از روی عقل نیست، از روی نفس است. یعنی جنبهی «ایستا»ی پدر دارد حکومت میکند و جنبهی ایستا کسی را که بیدار نمیکند هیچ ، بلکه وضع را هم وخیم تر میکند.
از این جهت در حال خشم، تنبیه اثر سوء دارد و طبیعتاً طفل را بدبین و بدگمان مینماید. پدر و مادر یا مربی فکر میکنند که اگر بعد از این گونه تنبیه ها یک ساعت بنشینند و به او نصیحت کنند، کار درست میشود، خیر! بچه آن حالت را فهمیده و بدبینانه بین او و پدر یا مربی حجاب ایجاد می شود. یعنی در مقابل «خودِ» پدر، «خودِ» او مطرح میشود و چون قدرت و توانایی ابراز عقیده و بیان لازم را ندارد، جنبهی نفاق به خودش میگیرد و تظاهر میکند و خودش را با نفسانیت پدر یا مربی تطبیق میدهد و نهایتاً فاسق میشود و به زبان دیگر از دین خارج میگردد!
از اینجا دو جریان کاملاً عکس یکدیگر در تنبیه مطرح میشود: 1- تنبیهی که بچه را روبراه، منظم و قانع میکند 2- تنبیهی که او را منافق و فاسق میسازد. در مورد دوم اگرکمبودهای مربی علت تنبیه شد، اثرات سوء روی طفل میگذارد و طفل را بدتر از آن چه که هست مینماید؛ گرچه او نمی تواند بیان کند ولی احساسش این است که ارزشی نداشته و وسیلهی تسکین قرار گرفته است.
دراین شرایط که کودک بخاطر کمبود مربی تنبیه شده، آیا باید او را رها کرد و انتظار دیگری از مربی نمیتوان داشت؟ آیا کودک چون فقط مربی راداشته و متکی به او بوده، باید بگذاریم به دیگران به مراتب بیاعتمادتر شود؟ طبعاً در این حالت او به جامعه با بیم و عدم اعتماد نگاه می کند و از انسانها انتظار توحش دارد. برداشت ذهنی او این میشود که انسانها موجوداتی وحشی، موذی و ضربه زنندهاند.
راه علاج این فاجعه چیست؟ راه علاج از همان راهی است که فساد صورت گرفته است. «لایَنتَشِرُ الهُدی اِلاّ مِن حَیثُ اِنتَشَرَ الضَلاَل»: "هدایت از همان جایی که گمراهی انتشار یافته، منتشر خواهد شد". یعنی چون از راه مربی غیرمؤمن دچار این حالت شده، باید از راه دیدار و برخورد با مربی مؤمنِ، زمینهی تجدید نظر دراو بوجود آید .
3- شرایط تنبیه و تشویق
الف- تنبیه و تشویق تاکتیک است و شیوه نیست
تنبیه و تذکر نباید به صورت شیوه در بیاید. حتی جایزه و تمجید کردن هم نباید شیوه شود. طبیبان به این نتیجه رسیدهاند که اساس مداوا دارو نیست؛ اساس مداوا و مقابله با بیماری را خود بدن میکند و دارو باید به صورت تاکتیکی و حاشیهای به بیمار داده شود. اگر بدن بیمار به دارویی عادت کرد، تأثیر آن دارو بهتدریج تقلیل پیدا میکند و بدن وابسته به آن دارو میشود؛ بهنحوی که خود به یک بیماری تبدیل میگردد! طبیب باید ملاحظه کند که دارویی که برای دفع بیماری بهکار میبرد، خودش تبدیل به بیماری جدید نشود. خیلیها بودهاند که دندانشان درد میکرد و برای خوب شدن دود تریاک مصرف کردند. فردا هم که درد گرفت دو باره مصرف کردند و سه یا چهار روز بعد تریاکی شدند! بعضی از تسکینها، این چنین انسان را خرد میکند! از این جهت طبیب میگذارد کمی از درد را بیمار بکشد تا بدنش مقاوم شود.
ب- در تشویق و تنبیه باید بخیل بود
نوازشها و تشویق های حساب شده و از روی جنبهی معنویت به بچه نور و رشد و شخصیت میدهد، ولی نوازشهای نفسانی بچه را به اصطلاح ننر و بیانضباط میکند. این که بچه غرور پیدا میکند و نمیشود او را راضی نگه داشت و یک حالت ذوق زدگی و حرکات بیمعنایی از او سر میزند، به خاطر نوازشهای نفسانی والدین است.
باید روشن شود که آیا بچه بازیچه و وسیله است که گاهی برای تسکین غیظ وگاهی برای تسکین عاطفه به کار رود؟ یا این که بچه انسانی است که باید با او برخورد کاملاً جدی داشت. مثلاً بوسیدنش روی حساب باشد که چه عمل خوب یا کار مهمی از او سر زده که الان مربی نوازشش میکند؟ محبت و تشویق و نوازش و غیرو، جایزهی فرزند می باشند و پدر و مادر نباید آن ها را مجانی به فرزند بفروشند، بلکه بایستی خرده خرده درجهی محبت را زیاد کنند تا فرزند احساس نماید کسب محبت بیشتر، نیاز به لیاقت بیشتر دارد و هرچه بیشتر از خودش لیاقت نشان دهد، میتواند از آن دستانِ عاطفه چیز بیشتری کسب کند. بنابراین پدر و مادر باید در تشویق کودک حدّ نگهدار و به عبارت دیگر بخیل باشند تا او رشد کند.
گاهی انسان بچهاش را نگاه میکند و از روی عاطفه او را نوازش میکند و بسیار افراط می نماید و اطرافیان هم بگونه ای او را وسیله عاطفه خود قرار می دهد! آیا کودک وسیله این جور کارهاست؟ این یک برخورد حیوانی است و تأثیر سوء دارد! چرا؟ چون کار عکسالعملی است و تحت تحریک نفسانیت صورت گرفته است؛ بچه را دیده که سالم است و قشنگ راه میرود، تحریک شده و او را میبوسد. در آینده، این بچه بیخودی میشود! اما اگر لبخند، نگاه، نوازش، صحبت، تفریح و همبازی شدن با بچه، حساب و کتاب داشته باشد، او ساخته میشود و احساس شخصیت مینماید.
پس وقتی خدا میفرماید: «وَ لاَ تَجْعَل یَدَکَ مَغلُولَهً اِلَی عُنُقِکَ وَ لاَ تَبسُطْهَا کُلَّ البَسْطِ فَتَقعُدَ مَلُوماً مَحسُوراً1»:"دستت را به گردنت زنجیر نکن(بخیل نباش) و بسیار هم گشاده دستی منما تا ملامت شده و حسرت زده بر جای نمانی"، این را باید دربارهی فرزند هم بکار گرفت. یعنی نه دستت را در نوازش و تنبیه باز بگذار و نه این که درگردنت غل و زنجیر کن که باز نباشی! منظور از بخیل بودن درتشویق این نیست که جنبهی سختگیری بیشتر باشد، بلکه منظور این است که نظم وجود داشته باشد و والدین و مربی برای هر مقداری از محبت یا خشم، حسابی قایل باشند تا حساسیّت فرزندبرای تحرکات بعدی سالم بماند، نه این که از بین برود.
ج- حفظ حساسیّت کودک در تنبیه و تشویق
اسلام پدر را خیلی محدود میکند. گاهی بعضی تنبیهات حساسیت را از طفل میگیرد و شخصیت او را خرد کرده، باعث میشود بچه باصطلاح پشت به کتک نماید. وقتی طفل این گونه در روند تنبیه انداخته شد، پدر مجبور است به تدریج ضریب تنبیه را بالا ببرد. تنبیه بچه از تشر و سیلی شروع میشود و در سالهای بالاتر باید با زنجیر او را بزنند! درحالی که روش تنبیه کاملاً برعکس است و دفعههای دیگر با تنبیه کمتری از او تحرک پیدا کنند.
سخن و تذکر هم همین طور است. اگر مربی یا والدین دفعهی اول تشر زدند و حساسیت بچه کمتر شد، دفعهی بعد باید حرفهای تندتری بزنند. باز اگر حساسیتش نسبت به این کلمات کم شد، باید برخشونت کلمات روز به روز اضافه کنند تا دفعهی آخر که دهها حرف رکیک برای یک کار جزیی بزنند! چرا؟ چون بچه دیگر حساسیت ندارد! این روش دقیقاً ضد تربیت است. روش اسلامی میگوید کاری باید کرد تا کودک شدیداً نسبت به سخنی که میشنود حساسیت داشته باشد. از این جهت درروایت داریم که « اِنَّ اللهَ حَرَّمَ الجَنهَ عَلَی کُلِّ فَحَّاشٍ بذیءٍ قلیل الحیاء لاَ یُبَالِی مَا قَالَ وَ لاَ مَا قِیلَ لَهُ1»:"خدا بهشت را حرام کرده بر هر بد زبان بیحیایی که از آن چه میگوید و از آنچه به او گفته میشود، پروا ندارد". یعنی ایمان به حساسیت است. وقتی میگوید بهشت را بر او حرام کرده، یعنی آن جنبهای که شما را به بهشت میبرد جنبهی حساسیت انسان است. والاّ اگر فرد حرف بد بشنود اما خوب بتواند تحمل کند، کمال نیست؛ بیتفاوتی و فلج شدن است! اعضای ظاهری انسان هم همین طور هستند. مثلاً وقتی گوش صدای ناهنجاری شنید، حساسیت پردهی آن از بین میرود و دفعات دیگر صدا برایش مهم نیست. در تنبیه و تشویق اگر جنبهی نورانی مربی درکار باشد، موجب بیداری نورانیت در فرزند میشود، ولی اگر جنبهی نفسانی پدر یا مربی فاعل شد، بیتفاوتی و بیدردی به دنبالش خواهد آمد. در روایات داریم که پدر حق ندارد بچهاش را تا جایی که بدنش کبود یا سرخ شود بزند. اسلام پدر را خیلی محدود میکند.
د- موقع شناسی در تشویق و تنبیه
باید موقعی کودک را تشویق نمود که تشنه تشویق باشد و به تعبیردیگر منتظر تشویق باشد؛ در این صورت است که این تشویق در بالندگی او نقش بسزایی خواهد داشت. تنبیه بیموقع هم بدبینی کودک را به دنبال می آورد. اگر در تنبیهِ فرزند شدت به خرج داده شود، برایش معمولی میشود و نهایتاً به بحران میرسد. چرا به بحران برسد که بعدش ندانند چکارش کنند؟ علت این که بچه پشت به کتک می کند این است که جایی که کتک لازم نیست بچه را میزنند و در نتیجه بچه بدبین میشود و بنای ناسازگاری میگذارد و بهجایی میرسد که انسان در میماند با او چکار کند؟ والدین و معلمانی که در محبت و نوازش نمیتوانند احساسات خود را کنترل کنند، در عصبانیت هم کنترل ندارند و شلاق بدست میگیرند. پدری که چند بار بچه را زده و او را به خود بدگمان کرده، اگر دست کند کفش بپوشد، بچه خیال میکند میخواهد او را بزند و درمی رود! گاهی بعضی پدرها بچهای را که خطایی کرده و نمیتوانند او را بگیرند، دست درجیب میکنند و میگویند بیا مثلاً آب نبات به تو بدهم و به مجرد آمدن، او را گرفته و کتک میزنند و فکر میکنند خیلی زرنگ بودهاند! این بچه از این به بعد میداند علاوه بر اینکه پدر قدرتمند است، نقشهکش هم هست و بدبینتر میشود و سایر نصیحتها و تذکرات پدر را از همین قبیل میداند که دارد نرمم میکند که مرا بگیرد. مثلاً پدر میخواهد قصهی پیغمبران را برای او بگوید، او درخیالات خودش میگوید پدر میخواهد این کار را بکند که من حرفش را گوش بگیرم! بنابراین وقتی بدبینی بهاین نحو درکودک پیدا شد، بقیه حرفها و رفتارهای پدر دیگر بر او اثر ندارد و فردا هم که به سنّ 18 سالگی رسید، آن موقع هم حرف معلم و مربی و روحانی که از نبوت و معاد و بهشت و جهنم صحبت میکنند، برای او تداعی حرف پدر را میکند که این تهدیدات و حرفها را برای این میگویند که رامم کنند!
تنبیه بی موقع و ضررهای اجتماعی
الف- شروع فساد در جامعه
حاکم شدن عقل بر نفس، تمام حرف ما درتربیت است. سیر تنبیه باید به این سمت برود که از شدت آن در مراتب بعدی کاسته شود. اما وقتی هرچه میکنید بدتر میشود، خود شما تعبیر مینمایید که بچه فاسد شده است. یعنی حکومت نفس برعقل را تعبیر به فساد میکنید. در دارالتّأدیبها بچههایی در سن شانزده سالگی میبینید که وقتی آن ها را نصیحت میکنید میبینید درحال و هوای خودشان هستند؛ حرف را گوش میگیرند ولی میخندند. یک ساعت که از مفاسد جیب بری صحبت می کنید، دست آخر اعلام میکنند که جیب شما را زدهاند و این را هنر میدانند! این می رساند که فساد برایشان حالت جدّی پیدا کرده و دست انداختن دیگران اصل شده و به در و دیوار بدبین هستند. آنان به کسی هم که میخواهد برای آنان صحبت کند میگویند پول گرفته تا برای ما حرف بزند! چرا؟ برای این که او به شرایطی که برایش بهوجود آمده، ایمان ندارد و از این جهت نقطه شروعی برای تربیت او پیدا نمیکنند.
باید گفت که نقطهی شروع فساد درجامعه، احساس عدم پناهگاه است. وقتی به کسی درجامعه تعدی شد و فریادرسی نداشت و به هرجا روی آورد کسی به داد او نرسید، این فکر برایش پدید میآید که چون به او اعتماد نکردهاند، او هم دیگر به کسی اعتماد نکند و چون او را نپذیرفتهاند، او هم حرف کسی را نپذیرد! بچههای ولگرد بعد از یک ضربهی عظیم و هولناکی که در زندگی خوردهاند، در این خط میافتند؛ تنبیه شدید و بیموقع و حساب نشده، یکی از عوامل بروز چنین طغیان و آشوب در آنان است.
مثلاً پدر که یک نوع مربی است، تذکر دو باره را برای خودش کسر شأن بداند و نفسش چنین وانمود کند که تو از تربیت یک بچه عاجزی و حتی این بچه هم از تو حساب نمی برد، بچه هم که پناه دیگری جز پدر ندارد، اینجا دراختیار پدر و خشونت او قرارمیگیرد؛ عاطفهها بریده میشود و فساد کودک از اینجا آغاز میگردد!
همان طور که در فصل مربی و شیوه های تربیت ذکر شد، والدین و مربیانی که تسلط بر نفس داشته باشند، اساسیترین و بهترین قسمت کارشان، انضباط شدیدشان است. یعنی جلوی خودشان را میگیرند و خود را با یک نوع تربیت نظامی بار میآورند تا زود خسته نشوند و خشونت، رحم، عاطفه و محبت حساب شده داشته باشند. اینان جدّی بودنشان بار بزرگی را درتربیت از دوششان برمیدارد. وقتی پیچ و مهرهی اینگونه مربیان محکم باشد، دیگر نیازی به چوب و کتک نیست. اما اگر پیچ و مهرهی مربی شل بود، این با چوب وکتک ولگد جبران نمیشود. مربی باید روی خودش کار کند تا بتواند جدی سخن گفته و نگاه کند و در یک کلمه جدی بودن برایش عادت شود. وقتی این طور شد، شاگردان هم زود درست میشوند. بیشتر شاگردها از رخنه و ضعفهای معلم وارد میشوند؛ خنده و نگاه عاطفی و بیمورد مربی، ازجمله مسایلی است که دانش آموز ضعف معلم را درک کرده و زود میفهمد از کجا میشود او را دست انداخت و وقتی معلم دست انداخته شد، خشونت شروع میشود!
ب- دیکتاتورپذیری
تعلیم و تربیت دیکتاتوری، زمینهی دیکتاتورسازی ودیکتاتورپذیری است. اگر پدر در تربیت فرزند طوری عمل کند که همیشه نهیب بدهد و بچه هم ساکت باشد، فردا هم که ستمگران داخلی یا اجانب از خارج نهیب دهند، او ساکت میشود و نمی تواند از حق خود و دیگران دفاع نماید. اگر پدر عادت کند هر وقت خواست بچه را ساکت کند او را در اتاقی کند و وقتی که توبه نامه نوشت آزادش کند، فردا هم سلطانی مثل پدر برایش درست میکنند که هر وقت خواست اعتراض کند، زندانش میکند!
تعلیم وتربیت پدر، زمینهسازِ معاشرت و تصمیم گیری های قدرتمندانه یا ضعیف فرزند در آینده است و حتی حکومت آینده مملکت بستگی به این زمینه سازی دارد. بستر دیکتاتوری یا هر نظام دیگر ازطریق تعلیم و تربیت پا میگیرد. تعلیم و تربیتِ طبیعت گرایانه، بستر روی کارآمدن دیکتاتور و زمینهساز تربیت دیکتاتورپذیر است. در مدرسه معلم وقتی دیکتاتور شد، شاگرد را تحقیر می کند، جواب سؤال نمیدهد یا میگوید خفه شو! این چیزها به تو مربوط نیست! تو کمتر از آن هستی که بفهمی! دقیقاً سلطان هم همین کار را میکند! برژینستگی جایی گفته بود که نفت بزرگتر از آن است که کشورهای مسلمان آن را اداره کنند! چرا او این حرف را می زند؟ آیا این به روش تربیتی ما برنمی گردد که فرزندانمان را مغلوب بار می آوریم و آن ها هم جرأت چنین حرف هایی پیدا می کنند؟
درخانه اگر مرد به همسرش از باب این که "باید سرگربه را دم حجله برید!» نگاه کند و همیشه چشم و ابرو در هم کشیده و حالت قهر داشته باشد و وقتی خانم سؤالی برایش پیش آید، آقا سرسنگین است و حرفی نمیزند! این نوع رفتار استخفافی، برفرزندان تأثیر گذاشته و آینده که خانواده تشکیل دهند، افرادی ظلم پذیر خواهند شد و درجامعه نیز زمینهسازی استمرار حکومت استخفاف از طرف دیکتاتوران فراهم میشود. «فَاستَخَفَّ قَومَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُم کَانُوا قَوماً فَاسِقِینَ1»: فرعون قوم خود را سبک مغز یافت و پس اطاعتش کردند، چرا که آنان مردمی منحرف بودند"